کلمه جو
صفحه اصلی

تدمری

فرهنگ فارسی

مرد ناکس لئیم یا یربوع تدمری کلاکموش خرد و کوتاه یا مابالدار ندمری و یضم نیست در خانه کسی و گویند مرزن حسنائ را مارایت تدمریا احسن منها یعنی ندیدم کسی را نیکوتر از آن .

لغت نامه دهخدا

تدمری . [ ت َ م ُ ] (اِخ ) منسوباً، نام اسب بنی ثعلبةبن سعد است . (منتهی الارب ). اسبی است . (اقرب الموارد).


تدمری . [ ت َ م ُ ] (ص نسبی ) منسوبست به تدمر که شهریست در طرف بری شام . (انساب سمعانی ). رجوع به تدمر شود.


تدمری. [ ت َ م ُ ] ( اِخ ) منسوباً، نام اسب بنی ثعلبةبن سعد است. ( منتهی الارب ). اسبی است. ( اقرب الموارد ).

تدمری. [ ت َ م ُ ] ( ص نسبی ) منسوبست به تدمر که شهریست در طرف بری شام. ( انساب سمعانی ). رجوع به تدمر شود.

تدمری. [ ت َ م ُ ری ی ] ( ع ص ) مرد ناکس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). لئیم. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). || یربوع تدمری ؛ کلاکموش خرد و کوتاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || ما بالدّار تدمری ، و یضم ؛ نیست در خانه کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). و گویند مر زن حسناء را: مارأیت تدمریاً احسن منها؛یعنی ندیدم کسی را نیکوتر از آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سگ تدمری ؛ از سگها، سگی که نه سلوقی ( شکاری ) باشد و نه کدری. ( اقرب الموارد ).

تدمری . [ ت َ م ُ ری ی ] (ع ص ) مرد ناکس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لئیم . (المنجد) (اقرب الموارد). || یربوع تدمری ؛ کلاکموش خرد و کوتاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || ما بالدّار تدمری ، و یضم ؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). و گویند مر زن حسناء را: مارأیت تدمریاً احسن منها؛یعنی ندیدم کسی را نیکوتر از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سگ تدمری ؛ از سگها، سگی که نه سلوقی (شکاری ) باشد و نه کدری . (اقرب الموارد).


دانشنامه عمومی

تدمری (بلوک یونیکد). تَدْمُری یکی از نویسه های مشمول بلوک یونیکد است که الفبای تدمری تاریخی را برای نوشتن لهجه تدمری آرامی بکار می برند
The following Unicode-related documents record the purpose and process of defining specific characters in the Palmyrene block:


کلمات دیگر: