چهره درهم کشیدن. [ چ ِ رَ / رِ دَ هََ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) چین و شکن بر چهره آوردن.روی درهم کشیدن. گره بر جبین افکندن بسبب ناملایمی وادراک رنجی یا کردار و گفتار ناموافقی :
من نه آن رندم که چون بر دوش بار غم کشم
دیده را بر هم فشارم چهره را در هم کشم.
من نه آن رندم که چون بر دوش بار غم کشم
دیده را بر هم فشارم چهره را در هم کشم.
باقر کاشی ( از مجموعه مترادفات ).
رجوع به اخم کردن و ابرو درهم کشیدن شود.