بانبی . [ ن َ ] (اِخ ) حلوان بن سمرةبن ماهان ...ابوالطیب بانبی بخارایی از روات بود و سهل بن شاذویه از وی روایت کرده است . (از معجم البلدان ).
بانبی
لغت نامه دهخدا
بانبی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به بانب از دههای بخارا. (از معجم البلدان ) (از انساب سمعانی ).
بانبی. [ ن َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بانب از دههای بخارا. ( از معجم البلدان ) ( از انساب سمعانی ).
بانبی. [ ن َ ] ( اِخ ) حلوان بن سمرةبن ماهان...ابوالطیب بانبی بخارایی از روات بود و سهل بن شاذویه از وی روایت کرده است. ( از معجم البلدان ).
بانبی. [ ن َ ] ( اِخ ) ابوسفیان وکیعبن احمدبن المنذر همدانی بانبی بخارایی. او ازاسرائیل بن سمیدع حدیث بازگفت. ( از معجم البلدان ).
بانبی. [ ن َ ] ( اِخ ) حلوان بن سمرةبن ماهان...ابوالطیب بانبی بخارایی از روات بود و سهل بن شاذویه از وی روایت کرده است. ( از معجم البلدان ).
بانبی. [ ن َ ] ( اِخ ) ابوسفیان وکیعبن احمدبن المنذر همدانی بانبی بخارایی. او ازاسرائیل بن سمیدع حدیث بازگفت. ( از معجم البلدان ).
بانبی . [ ن َ ] (اِخ ) ابوسفیان وکیعبن احمدبن المنذر همدانی بانبی بخارایی . او ازاسرائیل بن سمیدع حدیث بازگفت . (از معجم البلدان ).
کلمات دیگر: