کلمه جو
صفحه اصلی

پندیدن

لغت نامه دهخدا

پندیدن. [ پ َ دی دَ ] ( مص ) نصیحت کردن. ( برهان قاطع ). پند کردن. اندرز کردن. || نصیحت پذیرفتن و نصیحت شنیدن و قبول کردن. ( برهان قاطع ).

پیشنهاد کاربران

( پ ُ ) ورم کردن ( فارسی هرات - افغانستان ) /pondidan/
پند ( پ ُ ) جوانه ی نورسته ی درختان ( خراسان جنوبی ) /pond/
مثال: پندی از شاخه جدا کرد، یعنی چند برگه تازه رسته که از یک جوانه برآمده اند و بر روی یک ساقه هستند را از شاخه جدا کرد.
پند زدن: جوانه زدن

این واژه پارسی را ( پندیده شدن= متورم شدن، آماس ) به تازگی در زبان مردم خوب هرات افغانستان دیدم. پیشنهاد میکنم و آرزو دارم که چه نیکو خواهد بود اگر فرهنگستان زبان و ادب پارسی ایران با فرهنگستان زبان و ادبیات پارسی افغانستان، تاجیکستان و حتی پاکستان نشست های علمی در بازیابی واژه ها ی از یاد رفته پارسی برگزار کند ، تا با پژوهش و یافتن واژه های از یاد رفته پارسی، جایگزین واژه های زبان بیگانه شود. به امید آنروز.


کلمات دیگر: