کلمه جو
صفحه اصلی

باهیه

لغت نامه دهخدا

باهیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث باهی . خالی .
- بئر باهیة ؛ چاه فراخ دهن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به باهی شود.


( باهیة ) باهیة. [ ی َ ] ( ع ص ) مؤنث باهی. خالی.
- بئر باهیة ؛ چاه فراخ دهن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). و رجوع به باهی شود.

باهیة. [ ی َ ] ( اِخ ) نام زنی از متعبدات به روایت روض الریاحین. ولی نام این زن در شدالازار راهبة آمده است. و رجوع به شدالازار ص 34 شود.

باهیة. [ ی َ ] (اِخ ) نام زنی از متعبدات به روایت روض الریاحین . ولی نام این زن در شدالازار راهبة آمده است . و رجوع به شدالازار ص 34 شود.



کلمات دیگر: