متصل بساختن چوب بچیزی
چوب بستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چوب بستن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) متصل ساختن چوب بچیزی. || چوب زدن خاصه بر کف پای کسی.
- به چوب بستن یا بچوب بستن کسی را ؛ پای او رابه فلک گذاشتن و با ترکه زدن. ( یادداشت مؤلف ).
پای کسی در فلک کردن و بکف پای او چوب زدن. ( یادداشت مؤلف ).
- به چوب بستن یا بچوب بستن کسی را ؛ پای او رابه فلک گذاشتن و با ترکه زدن. ( یادداشت مؤلف ).
پای کسی در فلک کردن و بکف پای او چوب زدن. ( یادداشت مؤلف ).
کلمات دیگر: