سحری، بامدادی
بامدادی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
منسوب به بامداد
لغت نامه دهخدا
بامدادی. ( ص نسبی ) منسوب به بامداد. ( ناظم الاطباء ).
- باد بامدادی ؛ باد صبح. نسیم صبح :
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی.
- شراب بامدادی ؛ صبوح. ( منتهی الارب ).
- گلهای بامدادی ؛ گلهای صبحگاهی. گلها که صبح بشکفند. گلها که صبحگاهان بخندند :
خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا
تا بوستان بریزد گلهای بامدادی.
- باد بامدادی ؛ باد صبح. نسیم صبح :
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی.
سعدی ( طیبات ).
- خواب بامدادی ؛ فخه. صَبحَه. ( منتهی الارب ). آن خواب که تا برآمدن آفتاب کشد.- شراب بامدادی ؛ صبوح. ( منتهی الارب ).
- گلهای بامدادی ؛ گلهای صبحگاهی. گلها که صبح بشکفند. گلها که صبحگاهان بخندند :
خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا
تا بوستان بریزد گلهای بامدادی.
سعدی ( طیبات ).
- نسیم بامدادی ؛ نسیم صبحگاه. باد صبح.کلمات دیگر: