شرمسار شدن خجل شدن شرمنده گشتن
شرمسار گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شرمسار گشتن. [ ش َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) شرمسار شدن. خجل شدن. شرمنده گشتن. ( یادداشت مؤلف ) :
هر که اول بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار.
تانگشتندی بدان در روی نیکان شرمسار.
هر که اول بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار.
مولوی.
گاه می گویم چه بودی گر نبودی روز حشرتانگشتندی بدان در روی نیکان شرمسار.
سعدی.
رجوع به شرمسار شدن شود.پیشنهاد کاربران
بشرم در افتادن ؛ شرمنده شدن. حالت شرم و خجلت دست دادن :
به عشق روی تو گفتم که جان برافشانم
دگر بشرم در افتادم از محقر خویش.
سعدی.
به عشق روی تو گفتم که جان برافشانم
دگر بشرم در افتادم از محقر خویش.
سعدی.
کلمات دیگر: