گردوخاکي
مترب
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
آلوده شده به خاک
لغت نامه دهخدا
مترب . [ م ُ ت َرْ رَ ] (ع ص ) آلوده شده به خاک و گرد. (از منتهی الارب )هر چیز که فاسد شده باشد. (از ذیل اقرب الموارد).
مترب . [ م ُ ت َرْ رِ ] (ع ص ) بسیارمال و کم مال . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مُترِب شود.
مترب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) کم مال و بسیارمال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مترب. [ ؟ رَ ] ( اِ ) تب باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 30 ) :
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب.
مترب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) کم مال و بسیارمال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
مترب. [ م َ رَ ] ( ع مص ) محتاج گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || خاک آلوده شدن. || زیان کار شدن. || دوسیدن به خاک. ( از ناظم الاطباء ).
مترب. [ م ُ ت َرْ رِ ] ( ع ص ) بسیارمال و کم مال. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مُترِب شود.
مترب. [ م ُ ت َرْ رَ ] ( ع ص ) آلوده شده به خاک و گرد. ( از منتهی الارب )هر چیز که فاسد شده باشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب.
منجک [ کذا ] ( بنقل لغت فرس ایضاً ص 31 ).
و رجوع به غامی در همین لغت نامه شود.مترب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) کم مال و بسیارمال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
مترب. [ م َ رَ ] ( ع مص ) محتاج گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || خاک آلوده شدن. || زیان کار شدن. || دوسیدن به خاک. ( از ناظم الاطباء ).
مترب. [ م ُ ت َرْ رِ ] ( ع ص ) بسیارمال و کم مال. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مُترِب شود.
مترب. [ م ُ ت َرْ رَ ] ( ع ص ) آلوده شده به خاک و گرد. ( از منتهی الارب )هر چیز که فاسد شده باشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مترب . [ ؟ رَ ] (اِ) تب باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 30) :
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب .
و رجوع به غامی در همین لغت نامه شود.
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب .
منجک [ کذا ] (بنقل لغت فرس ایضاً ص 31).
و رجوع به غامی در همین لغت نامه شود.
مترب . [ م َ رَ ] (ع مص ) محتاج گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خاک آلوده شدن . || زیان کار شدن . || دوسیدن به خاک . (از ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: