( صفت ) ۱- آن که افسار مرکب خود را به دست گیرد ۲- کسی که برای احترام افسار مرکب شخصی را به دست گیرد تا او فرود آید ۳- جایی که در آن لگام مسافران را گیرند تا ایشان را مجبور به فرود آمدن کنند به قصد ایذائ یا سرقت : خنیفقیان دیهی بزرگ است ... از آن جا تا فیروز آباد سخت راه دشوار است همه تنگها و کوهستان درشت و لگام گیرهاست .
لگام گیر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لگام گیر. [ ل ُ / ل ِ ] ( نف مرکب ) گیرنده ٔلگام. بازدارنده از حرکت و مطیعکننده :
گاهی براق چار ملک را لگام گیر
گاهی به دیو هفت سری برکند لگام.
هرکه آمد لگام گیر شدند
به خودش میهمان پذیر شدند.
گاهی براق چار ملک را لگام گیر
گاهی به دیو هفت سری برکند لگام.
خاقانی.
گیرنده لگام اسب به قصد فروآوردن راکب تعظیم وی را : هرکه آمد لگام گیر شدند
به خودش میهمان پذیر شدند.
نظامی.
|| ( اِ مرکب ) آنجا که لگام مسافران گیرند تا ایشان را مجبور به فرودآمدن کنند به قصد ایذاء یا سرقت : خنیفقان ، دیهی بزرگ است و بر سر راه فیروزآباد است و آن را به پارسی خنافگان خوانند و از آنجا تا فیروزآباد سخت راه دشوار است همه تنگها و کوهستان درشت و لگام گیرهاست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 134 ). چون از خطر خبیص بیرون شد خود را به ملک کرمان تهنیت کرد و گفت : آنجا منزلی لگام گیر بود، چون به عافیت رستیم کرمان را بردیم. ( تاریخ سلاجقه کرمان ).کلمات دیگر: