قروط. [ ق ُ ] (اِخ ) جائی است در بلاد هذیل . ساعدةبن جویه هذلی در اشعار خود از آن یاد کرده است . (معجم البلدان ).
قروط
لغت نامه دهخدا
قروط.[ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قُرْط. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گوشواره بناگوش. ( آنندراج ). رجوع به قرط شود.
قروط. [ ق ُ ] ( اِخ ) چند بطن است از بنی کلاب ، و ایشان برادرانی بودند بنام قُرْط و قَریط و قُرَیط. ( منتهی الارب ).
قروط. [ ق ُ ] ( اِخ ) جائی است در بلاد هذیل. ساعدةبن جویه هذلی در اشعار خود از آن یاد کرده است. ( معجم البلدان ).
قروط. [ ق ُ ] ( اِخ ) چند بطن است از بنی کلاب ، و ایشان برادرانی بودند بنام قُرْط و قَریط و قُرَیط. ( منتهی الارب ).
قروط. [ ق ُ ] ( اِخ ) جائی است در بلاد هذیل. ساعدةبن جویه هذلی در اشعار خود از آن یاد کرده است. ( معجم البلدان ).
قروط. [ ق ُ ] (اِخ ) چند بطن است از بنی کلاب ، و ایشان برادرانی بودند بنام قُرْط و قَریط و قُرَیط. (منتهی الارب ).
قروط.[ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قُرْط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گوشواره ٔ بناگوش . (آنندراج ). رجوع به قرط شود.
کلمات دیگر: