کلمه جو
صفحه اصلی

قروری

لغت نامه دهخدا

قروری. [ ق َ ] ( ع ص نسبی ) نسبت است به قرور. || اسب درازجثه درازدست وپای. ( ازمنتهی الارب ).

قروری. [ ق َ ] ( اِخ ) موضعی است میان حاجر و نقره. ( منتهی الارب ). رجوع به قَروری ̍ شود.

قروری. [ ق َ را ] ( اِخ ) موضعی است در راه کوفه. ( منتهی الارب ). جائی است میان معدن و حاجر در 12میلی حاجر که در آن چاه و برکه ای است دارای آبی گوارا، و از آنجا راه نقره و معدن از هم جدا گردند. ( معجم البلدان ).

قروری . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است میان حاجر و نقره . (منتهی الارب ). رجوع به قَروری ̍ شود.


قروری . [ ق َ ] (ع ص نسبی ) نسبت است به قرور. || اسب درازجثه ٔ درازدست وپای . (ازمنتهی الارب ).


قروری . [ ق َ را ] (اِخ ) موضعی است در راه کوفه . (منتهی الارب ). جائی است میان معدن و حاجر در 12میلی حاجر که در آن چاه و برکه ای است دارای آبی گوارا، و از آنجا راه نقره و معدن از هم جدا گردند. (معجم البلدان ).



کلمات دیگر: