کلمه جو
صفحه اصلی

قریص

لغت نامه دهخدا

قریص. [ ق َ ] ( ع اِ ) نوعی از نانخورش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گوشت با سرکه و بُقول و ابازیر پخته. ( بحر الجواهر ).

قریص. [ ق ُ رَ ] ( ع اِ ) لنگر کشتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرساة السفینه. ( اقرب الموارد ).

قریص. [ ق ُرْ رَ ] ( ع اِ ) بزر انجره است. ( از بحر الجواهر ).

قریص . [ ق َ ] (ع اِ) نوعی از نانخورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت با سرکه و بُقول و ابازیر پخته . (بحر الجواهر).


قریص . [ ق ُ رَ ] (ع اِ) لنگر کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرساة السفینه . (اقرب الموارد).


قریص . [ ق ُرْ رَ ] (ع اِ) بزر انجره است . (از بحر الجواهر).



کلمات دیگر: