کلمه جو
صفحه اصلی

قریظ

لغت نامه دهخدا

قریظ. [ ق ُ رَ ] ( ع اِ مصغر ) تصغیر قَرَظ، و آن درخت سلم است. ( معجم البلدان ). رجوع به قرظ شود.

قریظ. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) جائی است در یمن که بدان ذوقرظ و ذوقریظ نیز گویند. سبیعبن خطیم دراشعار خود از آن یاد کرده است. ( از معجم البلدان ).

قریظ. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) جائی است در یمن که بدان ذوقرظ و ذوقریظ نیز گویند. سبیعبن خطیم دراشعار خود از آن یاد کرده است . (از معجم البلدان ).


قریظ. [ ق ُ رَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر قَرَظ، و آن درخت سلم است . (معجم البلدان ). رجوع به قرظ شود.



کلمات دیگر: