کلمه جو
صفحه اصلی

فسو

فرهنگ فارسی

بسیار گوز و گند

لغت نامه دهخدا

فسو. [ ف َس ْوْ ] ( ع مص ) تیز دادن بی بانگ و گند کردن. ( منتهی الارب ). اخراج ریح از مخرج بدون آنکه صوت آن شنیده شود. ( اقرب الموارد ).

فسو. [ ف َ س ُوو ] ( ع ص ) بسیار گوز و گند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فسو. [ ف َ س ُوو ] (ع ص ) بسیار گوز و گند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فسو. [ ف َس ْوْ ] (ع مص ) تیز دادن بی بانگ و گند کردن . (منتهی الارب ). اخراج ریح از مخرج بدون آنکه صوت آن شنیده شود. (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: