( صفت ) ریش تراشیده : امردان گرچه گل گلشن حسن اند ولی خارخار دل از ان شوخ مترش باشد . ( فیضی ) تاز ... پسر امرد و مترش ضخیم را گویند . ( برهان قاطع ) توضیج مترش بفتح رائ معمل. مشدد بصیغ. اسم مفعول از باب تفعیل مرد ریش تراشیده شده و این تصرف فارسی زبانان متعرب است که از تراشیدن که کلم. فارسی است بطور عربی اشتقاق کرده اند .
مترش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مترش. [ م ُ ت َرْ رَ ] ( ص ) مرد ریش تراشیده واین لفظ تراشیده فارسی زبانان متعرب است از عالم تحرمز و تکشمر. ( آنندراج ). مرد ریش تراشنده و این تصرف فارسی زبانان متعرب است که از تراشیدن که کلمه فارسی است بطور عربی اشتقاق کرده اند. ( غیاث ) :
امر دان گرچه گل گلشن حسن اند ولی
خارخار دل از آن شوخ مترش باشد.
چون حسن مترش به نظر خوار شدی
تبخال صفت کنج لبت آبله کرد
آخر به بلای بد گرفتار شدی.
در دیده بدقماش چو روی مترش است.
امر دان گرچه گل گلشن حسن اند ولی
خارخار دل از آن شوخ مترش باشد.
فیضی ( از آنندراج ).
از بس که به همدمان بد یار شدی چون حسن مترش به نظر خوار شدی
تبخال صفت کنج لبت آبله کرد
آخر به بلای بد گرفتار شدی.
منصور ( از آنندراج ).
هر گل که خارخار طمع سر نهد از اودر دیده بدقماش چو روی مترش است.
ملامفید ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: