کلمه جو
صفحه اصلی

قت

فرهنگ فارسی

( اسم ) یونجه اسپست تر یا خشک .
یونجه اسپست تریا اسپست خشک

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (اِ. ) یونجه ، اسپست تر یا خشک .

لغت نامه دهخدا

قت. [ ق َت ت ] ( ع مص ) بریدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): قت خشب ؛ برید آن را.( از ناظم الاطباء ). قت ثوب ؛ برید آن را. ( از اقرب الموارد ). || کم کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): قت چیزی ؛ تقلیل آن. ( از اقرب الموارد ). || اندک اندک فراهم کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): قت چیزی ؛ گرد آوردن چیزی را اندک اندک. ( از اقرب الموارد ). || آماده و مهیا ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || در پی رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): قت اثر کسی ؛ پابپا او را دنبال کردن. پیروی کردن از اثر کسی. ( ازاقرب الموارد ). || پنهان در پی کسی رفتن تا اراده او معلوم نماید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قت الی فلان ؛ در نهان دنبال کردن کسی را برای دانستن قصد وی. ( از اقرب الموارد ). || سخن چینی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): قت حدیث را؛ نمامی کردن آن را یعنی رساندن سخن کسی بر جهت فساد و تباهی. ( از اقرب الموارد ). || دروغ گفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || بوئیدن شبان بول شتر هیمازده را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): قت راعی ؛ بوی کردن بول شتر مهیوم را تا بدان رهبری شود. ( از اقرب الموارد ). || روغن در گل پروردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

قت. [ ق َت ت ] ( ع اِ )یونجه. ( ناظم الاطباء ). اسپست تر یا اسپست خشک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فصفصه و بقولی خشک آن. ( از اقرب الموارد ). و در ذیل فِصفِصَة آرد: گیاهی است که دواب آن را خورند و تا هنگامی آن را بدین نام خوانند که تر بود و چون خشک شود نام فصفصه از آن برداشته شود و آن را قت گویند. دانه آن مانند گاودانه ولی دراز است. ( از اقرب الموارد ). رطبه خشک است. ( تحفه حکیم مؤمن ). || دانه صحرائی خودرو که تازیان بدوی در سالهای قحط آن را آرد کرده و پخته و میخورند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

قت . [ ق َت ت ] (ع اِ)یونجه . (ناظم الاطباء). اسپست تر یا اسپست خشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فصفصه و بقولی خشک آن . (از اقرب الموارد). و در ذیل فِصفِصَة آرد: گیاهی است که دواب آن را خورند و تا هنگامی آن را بدین نام خوانند که تر بود و چون خشک شود نام فصفصه از آن برداشته شود و آن را قت گویند. دانه ٔ آن مانند گاودانه ولی دراز است . (از اقرب الموارد). رطبه خشک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || دانه ٔ صحرائی خودرو که تازیان بدوی در سالهای قحط آن را آرد کرده و پخته و میخورند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


قت . [ ق َت ت ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): قت ّ خشب ؛ برید آن را.(از ناظم الاطباء). قت ّ ثوب ؛ برید آن را. (از اقرب الموارد). || کم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت ّ چیزی ؛ تقلیل آن . (از اقرب الموارد). || اندک اندک فراهم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت ّ چیزی ؛ گرد آوردن چیزی را اندک اندک . (از اقرب الموارد). || آماده و مهیا ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || در پی رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت اثر کسی ؛ پابپا او را دنبال کردن . پیروی کردن از اثر کسی . (ازاقرب الموارد). || پنهان در پی کسی رفتن تا اراده ٔ او معلوم نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قت ّ الی فلان ؛ در نهان دنبال کردن کسی را برای دانستن قصد وی . (از اقرب الموارد). || سخن چینی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت ّ حدیث را؛ نمامی کردن آن را یعنی رساندن سخن کسی بر جهت فساد و تباهی . (از اقرب الموارد). || دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || بوئیدن شبان بول شتر هیمازده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت ّ راعی ؛ بوی کردن بول شتر مهیوم را تا بدان رهبری شود. (از اقرب الموارد). || روغن در گل پروردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


گویش مازنی

/ghet/ زور قوت

زور قوت


واژه نامه بختیاریکا

( قُت ) حرف


کلمات دیگر: