فنا کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
خراب
مترادف و متضاد
فاسد کردن، سربه سر کردن، فنا کردن، خراب کردن، سیاه کردن
برانداختن، ضایع کردن، کشتن، نابود کردن، از بین بردن، فنا کردن، خراب کردن، تباه کردن، ویران کردن
خرد کردن، نابود کردن، از بین بردن، سربه سر کردن، محو کردن، خنثی نمودن، فنا کردن
فرهنگ فارسی
نابود کردن مقابل فنا شدن
لغت نامه دهخدا
فنا کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نابود کردن. مقابل فنا شدن :
دیده ما چون بسی علت در اوست
رو فنا کن دید خود در دید دوست.
دیده ما چون بسی علت در اوست
رو فنا کن دید خود در دید دوست.
مولوی.
واژه نامه بختیاریکا
نِشُندِن سرچل سرد
کلمات دیگر: