raworfloss silk
قز
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
معرب کژ، ابریشم ام، ابریشم نتابیده
( اسم ) ۱ - ابریشم ( مطلقا ) ۲ - ابریشم بد قماش .
معرب کژ ابریشم ابریشم خام بد قماش
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قز. [ ق َزز ] (ع مص ) برجستن و ترنجیدن و در هم شدن و فراهم آمدن جهت برجستن . (منتهی الارب ). وثوب و انقباض برای وثوب . (اقرب الموارد). فعل آن از باب ضرب و نصر است . (منتهی الارب ). || سر باززدن از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
آن غنچه های نستر بادامهای قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی .
لطافت کن آنجا که بینی ستیز
نبرد قز نرم را تیغ تیز.
سعدی (گلستان ).
- دودالقز ؛ دودالحریر. کرم ابریشم . (اقرب الموارد).
|| (ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قِزّ شود.
قز. [ ق ِزز ] (ع ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قَزّ شود.
قز. [ ق ُزز ] (ع مص ) پاک بودن و دور ماندن ازریم و آلایش . (منتهی الارب ). تباعد از دنس . (اقرب الموارد). || (ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِزّ و قَزّ شود.
قز. [ ق ِزز ] ( ع ص ) مرد نیک پاک از آلایش. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قَزّ شود.
قز. [ ق ُزز ] ( ع مص ) پاک بودن و دور ماندن ازریم و آلایش. ( منتهی الارب ). تباعد از دنس. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد نیک پاک از آلایش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قِزّ و قَزّ شود.
قز. [ ق َزز / ق َ ] ( معرب ، اِ ) معرب کژ. ابریشم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ابریشم خام بدقماش ( برهان ) ( آنندراج )، و گویندنوعی است از آن. ( اقرب الموارد ). جامه از ریسمان پیله. ( منتهی الارب ). لیث گوید: قز آن است که ابریشم ازآن به دست آید، و ازاینرو بعضی گفته اند قز و ابریشم مانند گندم و آرد هستند. ( از اقرب الموارد ). و این معرب است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
آن غنچه های نستر بادامهای قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
نبرد قز نرم را تیغ تیز.
|| ( ص ) مرد نیک پاک از آلایش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قِزّ شود.
قز. [ ق ِ ] ( اِخ )دهی از دهستان کراب بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 20 هزارگزی شمال باختری سبزوار و 10 هزارگزی خاورجاده عمومی سبزوار به نقاب. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنه آن 1045 تن میباشد. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. دارای دبستان است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
قز. [ ق ِ ] (اِخ )دهی از دهستان کراب بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 20 هزارگزی شمال باختری سبزوار و 10 هزارگزی خاورجاده ٔ عمومی سبزوار به نقاب . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 1045 تن میباشد. محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. دارای دبستان است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
قز، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان سبزوار استان خراسان رضوی ایران. کلمه قز معرب واژه پارسی کژ به معنای ابریشم یا پیله ابریشم است. از این رو در اصطلاح محلی به این روستا کژ یا کیج یا کج هم گفته می شود. پیشه اهالی این روستا زراعت، تولید پیله و ابریشم و بعضا تجارت است.قدمت این روستا به پیش از حملهٔ اعراب بازمی گردد و به دلیل رد شدن جادهٔ ابریشم به ان کژ گفته می شود
این روستا در دهستان کراب قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۳۷۷ نفر (۱۲۶ خانوار)بوده است.
(ghoz) به معنی قیافه گیر و مغرور
(ترکی؛ همدان) دختر، مؤنث.
گویش مازنی
قوز خمیدگی و برآمدگی ستون فقرات و پشت
واژه نامه بختیاریکا
( قِز ) چال پر از گاو ( یا پشکل ) در بازی پِشگِل بگال
( قِز ) خزانه
( قُز ) قُد؛ حریف طلب
( قُز ) قوس
پیشنهاد کاربران
ریشه ی آن واژه ی کیژ یا کیچ در زبان پهلوی است.
( ( ز کتّان و ابریشم و موی قَز
قصب کرد و پرمایه دیبا و خَز. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 264. )