کلمه جو
صفحه اصلی

قز

فارسی به انگلیسی

raworfloss silk


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان کراب بخش حومه شهرستان سبزوار در ۲٠ کیلومتری شمال غربی سبزوار دامنه و معتدل ۱٠۴۵ تن سکنه محصول غلات .
معرب کژ، ابریشم ام، ابریشم نتابیده
( اسم ) ۱ - ابریشم ( مطلقا ) ۲ - ابریشم بد قماش .
معرب کژ ابریشم ابریشم خام بد قماش

فرهنگ معین

(قَ زّ ) [ معر. ] (اِ. ) ابریشم .

لغت نامه دهخدا

قز. [ ق َزز ] (ع مص ) برجستن و ترنجیدن و در هم شدن و فراهم آمدن جهت برجستن . (منتهی الارب ). وثوب و انقباض برای وثوب . (اقرب الموارد). فعل آن از باب ضرب و نصر است . (منتهی الارب ). || سر باززدن از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


قز. [ ق َزز / ق َ ] (معرب ، اِ) معرب کژ. ابریشم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ابریشم خام بدقماش (برهان ) (آنندراج )، و گویندنوعی است از آن . (اقرب الموارد). جامه از ریسمان پیله . (منتهی الارب ). لیث گوید: قز آن است که ابریشم ازآن به دست آید، و ازاینرو بعضی گفته اند قز و ابریشم مانند گندم و آرد هستند. (از اقرب الموارد). و این معرب است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) :
آن غنچه های نستر بادامهای قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.

خاقانی .


لطافت کن آنجا که بینی ستیز
نبرد قز نرم را تیغ تیز.

سعدی (گلستان ).


- دودالقز ؛ دودالحریر. کرم ابریشم . (اقرب الموارد).
|| (ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قِزّ شود.

قز. [ ق ِزز ] (ع ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قَزّ شود.


قز. [ ق ُزز ] (ع مص ) پاک بودن و دور ماندن ازریم و آلایش . (منتهی الارب ). تباعد از دنس . (اقرب الموارد). || (ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِزّ و قَزّ شود.


قز. [ ق َزز ] ( ع مص ) برجستن و ترنجیدن و در هم شدن و فراهم آمدن جهت برجستن. ( منتهی الارب ). وثوب و انقباض برای وثوب. ( اقرب الموارد ). فعل آن از باب ضرب و نصر است. ( منتهی الارب ). || سر باززدن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قز. [ ق ِزز ] ( ع ص ) مرد نیک پاک از آلایش. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قَزّ شود.

قز. [ ق ُزز ] ( ع مص ) پاک بودن و دور ماندن ازریم و آلایش. ( منتهی الارب ). تباعد از دنس. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد نیک پاک از آلایش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قِزّ و قَزّ شود.

قز. [ ق َزز / ق َ ] ( معرب ، اِ ) معرب کژ. ابریشم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ابریشم خام بدقماش ( برهان ) ( آنندراج )، و گویندنوعی است از آن. ( اقرب الموارد ). جامه از ریسمان پیله. ( منتهی الارب ). لیث گوید: قز آن است که ابریشم ازآن به دست آید، و ازاینرو بعضی گفته اند قز و ابریشم مانند گندم و آرد هستند. ( از اقرب الموارد ). و این معرب است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
آن غنچه های نستر بادامهای قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
لطافت کن آنجا که بینی ستیز
نبرد قز نرم را تیغ تیز.
سعدی ( گلستان ).
- دودالقز ؛ دودالحریر. کرم ابریشم. ( اقرب الموارد ).
|| ( ص ) مرد نیک پاک از آلایش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قِزّ شود.

قز. [ ق ِ ] ( اِخ )دهی از دهستان کراب بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 20 هزارگزی شمال باختری سبزوار و 10 هزارگزی خاورجاده عمومی سبزوار به نقاب. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنه آن 1045 تن میباشد. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. دارای دبستان است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

قز. [ ق ِ ] (اِخ )دهی از دهستان کراب بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 20 هزارگزی شمال باختری سبزوار و 10 هزارگزی خاورجاده ٔ عمومی سبزوار به نقاب . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 1045 تن میباشد. محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. دارای دبستان است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

ابریشم خام، ابریشم نتابیده.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۲۱′۲۶″ شمالی ۵۷°۳۷′۳۴″ شرقی / ۳۶٫۳۵۷۲۲°شمالی ۵۷٫۶۲۶۱۱°شرقی / 36.35722; 57.62611
قز، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان سبزوار استان خراسان رضوی ایران. کلمه قز معرب واژه پارسی کژ به معنای ابریشم یا پیله ابریشم است. از این رو در اصطلاح محلی به این روستا کژ یا کیج یا کج هم گفته می شود. پیشه اهالی این روستا زراعت، تولید پیله و ابریشم و بعضا تجارت است.قدمت این روستا به پیش از حملهٔ اعراب بازمی گردد و به دلیل رد شدن جادهٔ ابریشم به ان کژ گفته می شود
این روستا در دهستان کراب قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۳۷۷ نفر (۱۲۶ خانوار)بوده است.

(ghoz) به معنی قیافه گیر و مغرور


(ترکی؛ همدان) دختر، مؤنث.


گویش مازنی

/ghoz/ قوز خمیدگی و برآمدگی ستون فقرات و پشت

قوز خمیدگی و برآمدگی ستون فقرات و پشت


واژه نامه بختیاریکا

( قِز ) پر؛ مالامال
( قِز ) چال پر از گاو ( یا پشکل ) در بازی پِشگِل بگال
( قِز ) خزانه
( قُز ) قُد؛ حریف طلب
( قُز ) قوس

پیشنهاد کاربران

در گویش ذرفولی وشوشتری قز به معنی ابریشم است . در گذشته از گیاهی بنام استبرق یا غلبلب که در جنوب کشور ایران از خوزستان تا بوشهر رشد میکند و بر روی دانه هایش الیافی چون پنبه دارد پارچه محکمی از نخ ریسیده این الیاف بافته می شده است

قِز در ترکی به معنای دختر است.
ریشه ی آن واژه ی کیژ یا کیچ در زبان پهلوی است.

دختر

به الت خانم ها به زبان کرمانجی قز میگن

قز: ریخت تازیکانه ی گژ به معنی ابریشم.
( ( ز کتّان و ابریشم و موی قَز
قصب کرد و پرمایه دیبا و خَز. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 264. )



کلمات دیگر: