( اسم ) ۱ - گوسفند نر شاخدار ۲ - بز کوهی یا سرقوچ . سابقا داشها و لوطیهای محل قوچ جنگلی را در خانه نگهداری می کردند . سر قوچ فلان بسلامت باشد . ( سرش سلامت باد . ) : وعده هستی غیر ار بقیامت باشد سر قوچ تو الهی بسلامت باشد . ( گل کشتی توبا ۳۸۵ )
قچ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قچ. [ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) قُج. میش نر شاخ دار جنگی. ظاهراً این لفظ ترکی است. ( آنندراج ) :
پنبه در آتش نهادم من به خویش
در فکندم من قچ نر را به میش.
پنبه در آتش نهادم من به خویش
در فکندم من قچ نر را به میش.
مولوی.
فرهنگ عمید
= قوچ: از غایت انصاف تو در خطهٴ عالم / با گرگ، قُچ و میش به یک آبخور آمد (مجیرالدین بیلقانی: ۵۷ ).
گویش مازنی
/ghech/ لوچ دوبین
لوچ دوبین
پیشنهاد کاربران
قچ: ( ghoch ) : [ اصطلاح چوپانی ] گوسفند نر.
کلمات دیگر: