قرمه
فارسی به انگلیسی
potted meat, corned beef
مترادف و متضاد
قرمه، راگوی گوشت پرنده
فرهنگ فارسی
ماخوذازترکی، درترکی قاورمه میگویند، گوشت ریزکرده تف داده برای نگاهداری یاتهیه خوراک
( اسم ) ۱ - گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است ۲ - گوشت بریان .
پوست پاره از بینی ستور بریده آونگان گذارند جهت نشان .
( اسم ) ۱ - گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است ۲ - گوشت بریان .
پوست پاره از بینی ستور بریده آونگان گذارند جهت نشان .
فرهنگ معین
(قُ مِ ) [ تر. ] (اِ. ) گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد.
لغت نامه دهخدا
( قرمة ) قرمة. [ ق َ م َ ] ( ع اِ ) پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان. || نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را. || جامه ای که بدان فرش را پاک کنند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قرمة. [ ق ُ م َ ] ( ع اِ ) جای بریدن از بینی شتر. || پوست پاره بریده آونگان گذاشته جهت نشان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قرمه. [ ق ُ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره. قرمه سبزی.
- قرمه کردن ؛ تکه تکه کردن. قیمه کردن. خرد کردن.
قرمة. [ ق ُ م َ ] ( ع اِ ) جای بریدن از بینی شتر. || پوست پاره بریده آونگان گذاشته جهت نشان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قرمه. [ ق ُ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره. قرمه سبزی.
- قرمه کردن ؛ تکه تکه کردن. قیمه کردن. خرد کردن.
قرمة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) جای بریدن از بینی شتر. || پوست پاره ٔ بریده ٔ آونگان گذاشته جهت نشان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قرمه . [ ق ُ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره . قرمه سبزی .
- قرمه کردن ؛ تکه تکه کردن . قیمه کردن . خرد کردن .
قرمة. [ ق َ م َ ] (ع اِ) پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان . || نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را. || جامه ای که بدان فرش را پاک کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
گوشت ریزکرده که آن را تف داده و نگه می دارند و یا از آن خوراک درست می کنند.
گویش مازنی
گوشت ریز سرخ کرده جهت نگاهداری طولانی که اصل آن قورماتق ...
/ghorme/ گوشت ریز سرخ کرده جهت نگاهداری طولانی که اصل آن قورماتق ترکی به معنای سرخ کردن است
پیشنهاد کاربران
قاف در زبان فارسی موجود نیست هر کلمه ای که قاف دارد . بی گمان یا عربی است یا ترکی. . . چون در عربی حروف گ چ پ ژ نیست بنابراین کلمه ایی که هم قاف دارد وهم گ چ پ ژ 99% ترکی است مثل قشنگ، چاق، قاپی، قیژقیرماق ( ترش کردن معده، ترشیدن ماست. . . . . قیمه از فعل قیمه ائله ماق وقورمه از فعل قورماق ( هر دو ترکی هست )
کلماتی که آخرآنها ک دارکومک، چکاوک، نامیک، میلک ( نقطه ی صفر مرز سسیستان و بلوچیستان ) ، کولاک، مارمولک، اردک تک ایپک کپنک چابک زیرک پیشیک سنجاقک ایششک توتک امک اکمک اینک پتک کمک جفتک کتک کلک ایرمک یه مک پفک دستک سنگک الک چیلک ( توت فرنگی ) چلیک ( فولاد ) جلبک خرک تشک بالشتک مرجومک ( عدس ) کوک ( ریشه ) کوک ( کوک ساعت ) آزتک ( قوم آزتک ) اتک دیرسک ( آرنج ) کوپک پوپک ( ققنوس ) گوبلک ( قارچ ) گوبک ( ناف ) بلک ( پوشش قدیمی نوزاد ) گوزببک ( مردمک چشم ) ایلمک ( گره قالی ) هوروک ( موی سربافته ) بزک ( آرایش ) کبک کرک بیوک کوچک چرک تورک توک ( مو ) چورک کپک ( باش کپک ویریب ) کسسک ( داش، کسسک ) چیچک بوجک تزک پولچوک پولک چیمدیک ( بیر آز دوز ایکی بارماقین ایچین ده ) اوزوک تپیک چپیک کتک گرک کشک کرک، کاک ( شیرینی محلی کرمانشاه ) کرچک برک ارک بزرک اریک کچلیک ( غذایی در مازندران ) ترلیک گجه لیک بیله زیک الجک اورک بورک بورک ( غذای خمیری ) ارکک خروسک مترسک سگک بیر چرک ( ربع ) چارک بوزوک ( چین وچروک ) چروک امجک چللک ( گالن نفت ) کرک ماراک آخوندک ( حشره سبز رنگ ) مخملک دلقک کهریزک گرمک ایوانک بویک ( کلاه ) آهک بادامک کهلیک نارمک ولنجک آرمک سوموک اتابک بابک بیوک کوچک ناخنک ( نه خه نک ) کرک ( کرک لباس ) گدیک ( گردنه ) کوییک ( کرمانشاه ) یملیک ( شینگی ) کوره ک ( پارو ، قسمت پشت بدن ) دلیک ( سوراخ ) دیره ک ( تیرک ) ، شیشلیک ( کباب ) یل پیک ( بادبزن ) سیرک ارکک ( مرد، نر ) بیوک ( بزرگ ) کوچک لچک محک امید سینک ( بازیکن فوتبال ) پشمک چرک پژواک بهتک در مشهد تونبک چک ( بکش، چک بانک ) تشک تاک ارکک ( نر ) دستک کوشک شیمشک چرده ک بیرلیک جاسک پیچک گنجشک ( قون جشک ) زرشک تنبک ( تن بک ) ، تشتک، بانکوک، تاجیک، اوزبک، ترک ( تورک ) ، طبس نای بند روستایی در توابع بخش دیهوک، ونک، آش لخشک ( مخصوص خراسان رضوی فکر کنم همان اوماج آشی باشد ) . . خروسک، مخملک، سوزاک، سرخک ( سرخچه ) . . . . . . شیک ، گزنک ( مازندران ) ، شهرستانک ( جاده ی چالوس )
شیشلیک، گیلک کنارک قرجک آیتک کسسک ( کلوخ ) لچک ( روسری نوزاد ویا روسری پیر زنها ) گوزدبک ( موش کور چریک گوزلیک ( عینک ) زال زالک کک و مک لک لک کک ایستک پنیرک، نازک ، لورک، ( غذای محلی شهرستان دشتی ) منگک، ) پشک ( دختر بلوچی ) پل ورسک کلک خیک هجدک ( شهری در کرمان ) ، دیلک ایپلیک سوسک ( سوس یعنی ساکت شو ) آغ بیرچک اوپوشک شاپرک پرک میخک سیخک نارمک کهریزک گیلک قلهک تیرک ( دیرک ) کهلیک کوینک ( پیراهن ) چردک ( هسته ی میوه ) متلک جیرک جیرک پتک ( کندوی عسل ) پتک ( پ باصدای oانگلیسی ) بیلجیک شهری در ترکیه بیجک ( بارنامه ) سی لک منطقه ای در فین کاشان ولنجک در تهران بیله زیک النگو کیل پیک ( پلک ) برزک روستایی در کاشان اراک کتک دیلک ( آرزو ) ایپلیک ( نخ کلفت که برای قالی در نظر گرفته می شود ضرب المثل ایپلیکی قوی دی ) ایلیک ( مغز استخوان ) کیملیک ( کارت هویت ) قرچک ( ناحیه ای در تهران ) انارک ( انارکی ) نخودک ( نخودکی انجیرلیک شمشک دیمدیک ( منقار ) ( دیمدیک ، ایاغدیغ ایستاده ایم ) گدیک ( گردنه ) گه میر جک ( غضروف ) کولاک ( کولک ) کرکوک میلچک کوشکروستای گزنک، ایلمک لواشک میخک پل تک ( لکنت زبان ، لالا پی تیک ) بزک ، بیلک ( مچ دست ) بیله زیک ( النگو ) ترک روستای درک درچاه بهار نزدیک روستای کنارک روستای بهتک سالک ( سالاماق ک ) ، بستک ( هرمزگان، هرمزقان ) جاسک ( هرمزقان ) ، میخک. ، آش دیشلیک. ، اندیمشک. ، آرمک، . .
شیشلیک، گیلک کنارک قرجک آیتک کسسک ( کلوخ ) لچک ( روسری نوزاد ویا روسری پیر زنها ) گوزدبک ( موش کور چریک گوزلیک ( عینک ) زال زالک کک و مک لک لک کک ایستک پنیرک، نازک ، لورک، ( غذای محلی شهرستان دشتی ) منگک، ) پشک ( دختر بلوچی ) پل ورسک کلک خیک هجدک ( شهری در کرمان ) ، دیلک ایپلیک سوسک ( سوس یعنی ساکت شو ) آغ بیرچک اوپوشک شاپرک پرک میخک سیخک نارمک کهریزک گیلک قلهک تیرک ( دیرک ) کهلیک کوینک ( پیراهن ) چردک ( هسته ی میوه ) متلک جیرک جیرک پتک ( کندوی عسل ) پتک ( پ باصدای oانگلیسی ) بیلجیک شهری در ترکیه بیجک ( بارنامه ) سی لک منطقه ای در فین کاشان ولنجک در تهران بیله زیک النگو کیل پیک ( پلک ) برزک روستایی در کاشان اراک کتک دیلک ( آرزو ) ایپلیک ( نخ کلفت که برای قالی در نظر گرفته می شود ضرب المثل ایپلیکی قوی دی ) ایلیک ( مغز استخوان ) کیملیک ( کارت هویت ) قرچک ( ناحیه ای در تهران ) انارک ( انارکی ) نخودک ( نخودکی انجیرلیک شمشک دیمدیک ( منقار ) ( دیمدیک ، ایاغدیغ ایستاده ایم ) گدیک ( گردنه ) گه میر جک ( غضروف ) کولاک ( کولک ) کرکوک میلچک کوشکروستای گزنک، ایلمک لواشک میخک پل تک ( لکنت زبان ، لالا پی تیک ) بزک ، بیلک ( مچ دست ) بیله زیک ( النگو ) ترک روستای درک درچاه بهار نزدیک روستای کنارک روستای بهتک سالک ( سالاماق ک ) ، بستک ( هرمزگان، هرمزقان ) جاسک ( هرمزقان ) ، میخک. ، آش دیشلیک. ، اندیمشک. ، آرمک، . .
ریزه گوشت
قرمه یعنی سرخ شده
اکثرا به اشتباه کلمه قیمه با کلمه قرمه هم معنی تلقی می شوند، ولی واقعیت این است که قیمه به گوشت تکه تکه گفته می شود ولی کلمه قرمه در زبان ترکی به چیز سرخ شده گفته می شود و چون اول گوشت باید سرخ شود و بعد به آن سبزی و لوبیا و دیگر مواد را اضافه کرد قرمه سبزی گفته میشود
اکثرا به اشتباه کلمه قیمه با کلمه قرمه هم معنی تلقی می شوند، ولی واقعیت این است که قیمه به گوشت تکه تکه گفته می شود ولی کلمه قرمه در زبان ترکی به چیز سرخ شده گفته می شود و چون اول گوشت باید سرخ شود و بعد به آن سبزی و لوبیا و دیگر مواد را اضافه کرد قرمه سبزی گفته میشود
قرمه سبزی در اصل ترکی شده ی واژه ی غَرمَج سبزی است.
در منابع معتبر نوشته شده قرمه واژه ایی یا فارسی یا فرانسوی است.
کلمات دیگر: