کلمه جو
صفحه اصلی

قری

فارسی به انگلیسی

rupture, indentation, mincing

indentation, mincing


فرهنگ فارسی

جمع قریه، وقت ، ونیزبه معنی قافیه، اقرائ جمع
( اسم ) جمع قریه ده ها شهرها .
نام وی مسلم بن مخراق از محدثان است وی از ابن عمر روایت کند و ابن عون و شعبه از او روایت دارند .

وقت قاقیه

لغت نامه دهخدا

قری . [ ق ُ را ] (ع اِ) ج ِ قریه . (معجم البلدان ) (اقرب الموارد). رجوع به قریه شود.


قری. [ ق ُ ] ( حامص ) فتق بیضه. دبه خایگی. بادخایگی. رجوع به غر و غری شود.

قری. [ ق ِ را ] ( ع اِ ) آب گردآمده در حوض. || مهمانی. قرا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

قری. [ ق َرْی ْ ] ( ع مص ) گرد آوردن آب را در حوض. || گرد کردن ستور لقمه نشخوار را در کنج دهن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ).

قری. [ ق َ ری ی ] ( ع اِ ) آبرو دور زمین ، یا آب راهه از بالا سوی نشیب ، یا ازپشته به سوی مرغزار و باغ. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). مسیل الماء من التلاع ، و قیل مدفعه من الربوة الی الروضة. ( اقرب الموارد ). ج ، اَقْریة، اَقراء، قَرْیان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) شیر دفزک و خفته که زرد نشده. ( منتهی الارب )( آنندراج ). اللبن الخاثر لم یمخض. ( اقرب الموارد ).

قری. [ ق ُ را ] ( ع اِ ) ج ِ قریه. ( معجم البلدان ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قریه شود.

قری. [ ق ُ ری ی ] ( ع اِ ) ج ِقَرْو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به قرو شود.

قری. [ ق ِرْ ری ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قریه ، و آن تیره هائی است از قبیله هائی چند. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).

قری. [ ق ُرْ ری ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قرة، و آن تیره ای است از عبدالقیس. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).

قری. [ ق َ ری ی ] ( اِخ ) جایی است در یمامة که تاکنون مسکن خاندان ذوالرمة است. ( معجم البلدان ).

قری. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام یکی از تیره های اسپری قلخانی گوران. زمستان در گرمسیر پشت تنگ ذهاب ساکن می شوند و تابستان برای زراعت و تعلیف احشام خود حدود زنجیرگوران می آیند. سکنه آن 55 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

قری. [ ق ُ را ] ( اِخ ) ( ام الَ... ) لقب شهر مکه است. ( معجم البلدان ). رجوع به ام القری ̍ شود.

قری. [ ق ُ را ] ( اِخ ) ( وادی الَ... ) وادیی است میان شام و مدینه ، و آن بین تیماء وخیبر واقع شده و در آن دههای بسیاری است. ولی اکنون همه ویران شده است. و آبهای آنها هدر میروند و کسی از آنها بهره مند نمیشود. ابوعبیداﷲ سکونی گوید: وادی القری منازل قضاعه و سپس جهینه و عذره و بلی بوده و آن بین شام و مدینه قرار دارد و از آن حاجیان شام میگذرند، اینجا در روزگار قدیم منازل ثمود و عاد بوده است و خداوند آنان را در اینجا هلاک کرده و آثارشان تاکنون باقی است. پس از ایشان قوم یهود در آن فرودآمدندو به آبادی آن همت گماشتند و چون قبایل بر ایشان وارد شدند بین آنان و یهود معاهده ای منعقد شد. گویند معاویه چون از آنجا گذشت این آیه را خواند: «اء تترکون فیما هی̍هنا آمنین فی جنات و عیون و زروع و نخل » ( قرآن 146/26 - 148 )، و آنگاه گفت که این آیه درباره ٔمردم این سرزمین نازل شده است. ( از معجم البلدان ).

قری . [ ق ُ ری ی ] (ع اِ) ج ِقَرْو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قرو شود.


قری . [ ق َ ری ی ] (اِخ ) جایی است در یمامة که تاکنون مسکن خاندان ذوالرمة است . (معجم البلدان ).


قری . [ ق َ ری ی ] (ع اِ) آبرو دور زمین ، یا آب راهه از بالا سوی نشیب ، یا ازپشته به سوی مرغزار و باغ . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مسیل الماء من التلاع ، و قیل مدفعه من الربوة الی الروضة. (اقرب الموارد). ج ، اَقْریة، اَقراء، قَرْیان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (ص ) شیر دفزک و خفته که زرد نشده . (منتهی الارب )(آنندراج ). اللبن الخاثر لم یمخض . (اقرب الموارد).


قری . [ ق َرْی ْ ] (ع مص ) گرد آوردن آب را در حوض . || گرد کردن ستور لقمه ٔ نشخوار را در کنج دهن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از آنندراج ).


قری . [ ق ِ را ] (ع اِ) آب گردآمده در حوض . || مهمانی . قرا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


قری . [ ق ِرْ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قریه ، و آن تیره هائی است از قبیله هائی چند. (اللباب فی تهذیب الانساب ).


قری . [ ق ُ ] (اِخ ) نام یکی از تیره های اسپری قلخانی گوران . زمستان در گرمسیر پشت تنگ ذهاب ساکن می شوند و تابستان برای زراعت و تعلیف احشام خود حدود زنجیرگوران می آیند. سکنه ٔ آن 55 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قری . [ ق ُ ] (حامص ) فتق بیضه . دبه خایگی . بادخایگی . رجوع به غر و غری شود.


قری . [ ق ُ را ] (اِخ ) (ام الَ ...) لقب شهر مکه است . (معجم البلدان ). رجوع به ام القری ̍ شود.


قری . [ ق ُ را ] (اِخ ) (وادی الَ...) وادیی است میان شام و مدینه ، و آن بین تیماء وخیبر واقع شده و در آن دههای بسیاری است . ولی اکنون همه ویران شده است . و آبهای آنها هدر میروند و کسی از آنها بهره مند نمیشود. ابوعبیداﷲ سکونی گوید: وادی القری منازل قضاعه و سپس جهینه و عذره و بلی بوده و آن بین شام و مدینه قرار دارد و از آن حاجیان شام میگذرند، اینجا در روزگار قدیم منازل ثمود و عاد بوده است و خداوند آنان را در اینجا هلاک کرده و آثارشان تاکنون باقی است . پس از ایشان قوم یهود در آن فرودآمدندو به آبادی آن همت گماشتند و چون قبایل بر ایشان وارد شدند بین آنان و یهود معاهده ای منعقد شد. گویند معاویه چون از آنجا گذشت این آیه را خواند: «اء تترکون فیما هی̍هنا آمنین فی جنات و عیون و زروع و نخل » (قرآن 146/26 - 148)، و آنگاه گفت که این آیه درباره ٔمردم این سرزمین نازل شده است . (از معجم البلدان ).


قری . [ ق ُرْ را ] (اِخ ) موضعی است ، یا رودباری . (منتهی الارب ). جائی است در بلاد بنی حارث بن کلب . جعفربن عله ٔ حارثی گوید :
الهفی بقری سحبل حین اجلبت
علینا الولایا و العدو المباسل .

(معجم البلدان ).



قری . [ ق ُرْ ری ی ] (اِخ ) نام وی مسلم بن مخراق ، از محدثان است . وی از ابن عمر روایت کند و ابن عون و شعبه از او روایت دارند. (اللباب فی تهذیب الانساب ).


قری . [ ق ُرْ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قرة، و آن تیره ای است از عبدالقیس . (اللباب فی تهذیب الانساب ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قُرَی: آبادیها ( جمع قریة)
معنی مُحَصَّنَةٍ: منع شده (در اصل از احصان (به معنی مانع شدن)- محکم شده -(درعبارت"قُرًی مُّحَصَّنَةٍ " منطقه ای که با قلعه ای محکم احاطه شده وحفاظت می شود)
ریشه کلمه:
قرر (۳۸ بار)

[ویکی الکتاب] معنی قُرِئَ: خوانده شد
ریشه کلمه:
قرء (۸۸ بار)

جمع کردن. «قَرَءَ الشَّیْ‏ءَ قَرْءاً وَ قُرْآناً: جَمَعَهُ وَ ضَمَّ بَعْضَهُ اِلی بَعْضٍ» خواندن را از آن قرائت می‏گویند که در خواندن حروف و کلمات کنار هم جمع می‏شوند راغب گوید:«اَلْقِرائَةُ ضَمُّ الْحُرُوفِ وَ الْکَلِماتِ بَعْضِها اِلی بَعْضٍ فِی التَّرْتیلِ» ولی به هر جمع قرائت نگویند مثلا وقتیکه گروهی را جمع کردی نمی‏گویی «قَرَئْتُ الْقَوْمَ»... . چون قرآن خواندی به خدا پناه بر . چون قرآن خوانده شود گوش کنید و ساکت باشید تا مورد رحمت قرار گیرید. هر دو امر راحمل بر استحباب کرده‏اند و چه بهتر است که موقع تلاوت قرآن همه ساکت شده و گوش بدهند رجوع شود به«نصت». * . قروء جمع قرء است. و آن بر طهر و حیض هر دو اطلاق می‏شود. گفته‏اند آن از اضداد است ابن اثیر در نهایه می‏گوید: قرء از اضداد است بر طهر اطلاق می‏شود و آن قول شافعی و اهل حجاز است و بر حیض اطلاق می‏شود و آن مذهب ابوحنیفه و اهل عراق می‏باشد، اصل قرء به معنی وقت معلوم است لذا به طهر وحیض اطلاق شده زیرا هر یکی را وقتی هست. ایضاً در نهایه نقل شده که رسول خدا«صلی الله علیه واله»به زنی فرمود:«دَعِی الصَّلوةَ اَیَّامَ أقْرائِکِ» در این حدیث مراد از قرء حیض است این حدیث در مجمع نیز آمده است. مراد از قروء در آیه شریفه نزد ما امامیه طهرها است چنانکه طبرسی رحمه الله درمجمع وجوامع الجامع تصریح کرده است قول زیدبن ثابت، ابن عمر، مالک،شافعی و اهل مدینه نیز چنین است ولی دیگران آن را حیض گفته‏اند و دلیلشان حدیث فوق است. و نیز اهل سنت از علی «علیه السلام» نقل کرده‏اند که فرمود: «اِنَّ الْقُرْءَ الْحَیْضُ». در المیزان فرموده: علی هذا اظهر آن است که به معنی طهر باشد زیرا آن حالت جمع شدن خون (درشکم زن) است و بعد در حیض استعمال شده زیرا آن حالت بیرون ریختن بعد از جمع است(انتهی). در تفسیر عیاشی از زراره از امام‏باقر «علیه السلام» نقل شده: اقراء طهرهاست و فرمود: قرء مابین دو حیض است «اَلْاَقْراءُ هِیَ الْاَطْهارُ وَ قالَ: اَلْقُرْءُ ما بَیْنَ الْحَیْضَتَیْنِ» در مجمع و تفسیر عیاشی از زراره نقل شده، گوید:از ربیعة الرأی شنیدم می‏گفت: رأی من آن است اَقْرائیکه خدا در قرآن فرموده طهراند ما بین دوحیض و حیض مراد نیست. گوید: محضر حضرت باقر«علیه السلام» واردشده قول ربیعه را نقل کردم، فرمود: دروغ می‏گوید رأی خودش نیست از علی «علیه السلام» به وی رسیده است. گفتم اصلحک الله آیا علی «علیه السلام» چنین می‏فرمود؟ فرمود: آری می‏فرمودقُرْء طهر است. زن خون را در آن حال در شکم جمع می‏کند و چون حائض گردید بیرون می‏ریزد. گفتم: اصلحک الله مردی در حال طهر طلاق داده بدون جماع با دو شاهد عادل فرمود چون زن به حیض سوم داخل شود عده‏اش منقضی است شوهران بر او حلال اند، گفتم: اهل عراق روایت می‏کنند از علی «علیه السلام»که می‏گفته تا از حیض سوم غسل نکرده مرد می‏تواند رجوع کند؟ فرمود: دروغ می‏گویند فرمود: علی «علیه السلام» می‏فرمود: چون خون حیض سوم را دید عده‏اش تمام است. (ترجمه از تفسیر عیاشی).

گویش مازنی

۱نوعی کوزه ۲قوری


/gheri/ نوعی کوزه - قوری

واژه نامه بختیاریکا

( قِری * ) دهانه چشم؛ خری
( قَرّی ) از نژادهای گوسفندی
( قَرّی ) کنایه از نازنازی؛ شهری صفت؛ غیر عشایری

پیشنهاد کاربران

جمع قریه = قراء


کلمات دیگر: