کلمه جو
صفحه اصلی

فق

عربی به فارسی

پيش افتادن از , بهتر بودن از , تفوق جستن


فرهنگ فارسی

( اسم ) فق .
گشادن چیزی را . یا گشادن شکوفه نر و ماده خرما برای آمیزش .

لغت نامه دهخدا

فق. [ ف َ ] ( اِ ) در تداول مردم گیلان به درخت اولس گفته میشود. ( فرهنگ فارسی معین ).

فق. [ ] ( اِ ) کارگاه. ( از فرهنگ اسدی ).

فق. [ ف َق ق ] ( ع مص ) گشادن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گشادن شکوفه نر و ماده خرما برای آمیزش. ( از اقرب الموارد ).

فق . [ ] (اِ) کارگاه . (از فرهنگ اسدی ).


فق . [ ف َ ] (اِ) در تداول مردم گیلان به درخت اولس گفته میشود. (فرهنگ فارسی معین ).


فق . [ ف َق ق ] (ع مص ) گشادن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گشادن شکوفه ٔ نر و ماده ٔ خرما برای آمیزش . (از اقرب الموارد).


واژه نامه بختیاریکا

( فِق ) پر رو؛ بی تربیت
( فِق ) مات؛ خیره

پیشنهاد کاربران

به فتح ف. سقف دهان در گویش کازرونی ( ع. ش )


کلمات دیگر: