صحابیست
ابو منقذ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابومنقذ. [ اَم ُ ق ِ ] ( ع اِ مرکب ) اسب ، از آنروی که راکب خود را از مهالک نجات بخشد. فرس. ( المرصع ) ( مهذب الاسماء ).
ابومنقذ. [ اَ م ُ ق ِ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن ثویب الکلاعی. محدث است.
ابومنقذ. [ اَ م ُ ق ِ ] ( اِخ ) عبدالرحمن ثوب. محدث است و صفوان ابو عمرو از او روایت کند.
ابومنقذ. [ اَ م ُ ق ِ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن ثویب الکلاعی. محدث است.
ابومنقذ. [ اَ م ُ ق ِ ] ( اِخ ) عبدالرحمن ثوب. محدث است و صفوان ابو عمرو از او روایت کند.
کلمات دیگر: