کلمه جو
صفحه اصلی

مجاورت


مترادف مجاورت : حوالی، نزدیکی، همسایگی، هم جواری

برابر پارسی : همسایگی، نزدیکی

فارسی به انگلیسی

vicinity, nelghbourhood


vicinity, neighbourhood, nearness, proximity, apposition, approximation, nelghbourhood

apposition, approximation, nearness, proximity, vicinity


فارسی به عربی

تراصف , جوار , دعامة , هی

مترادف و متضاد

حوالی، نزدیکی


همسایگی، هم‌جواری


abutment (اسم)
مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سرحدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار

proximity (اسم)
مجاورت، نزدیکی، نزدیک بودن، قرابت

vicinity (اسم)
مجاورت، نزدیکی، بستگی، حومه، همسایگی

presence (اسم)
مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار

neighborhood (اسم)
مجاورت، همسایگی

adjacency (اسم)
مجاورت، نزدیکی، قرب جوار

surroundings (اسم)
مجاورت، محیط

contiguity (اسم)
مجاورت، نزدیکی، برخورد، وابستگی، تماس، ربط

propinquity (اسم)
مجاورت، نزدیکی، شباهت، قرابت، خویشی

juxtaposition (اسم)
مجاورت، پهلوی هم گذاری

vicinage (اسم)
مجاورت، نزدیکی، اهل محل، همسایگی

۱. حوالی، نزدیکی
۲. همسایگی، همجواری


فرهنگ فارسی

همسایگی، همسایگی کردن باکسی، درجوارکسی یاجائی به سربردن
۱ - ( مصدر ) مجاور بودن همسایه بودن در جوار کسی بودن . ۲ - در مکانی مقدس اقامت گزیدن : و بترخیص حضرت نادری مجاورت آستان عرش بنیان را اختیار و در آن اوان در آنجا می بود . ۳ - ( اسم ) همسایگی . ۴ - نزدیکی : ... آتش اندر نیستانی افتد هر چه خشک باشد بسوزد و از جهت مجاورت خشک بسیار تر نیز بسوزد .

رخداد هم‌زمان یا هم‌مکان محرک‌ها


فرهنگ معین

(مُ وَ رَ ) [ ع . مجاورة ] (مص ل . ) همسایگی ، نزدیکی .

لغت نامه دهخدا

مجاورت. [ م ُ وَ / وِ رَ ] ( ع مص ) مجاورة. رجوع به مجاورة شود. || ( اِمص ) همسایگی و درنزدیکی. ( ناظم الاطباء ). قرب و همسایگی. ( غیاث ). نزدیکی. جوار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و نخواهم که بیش خونی ریخته شود، حق مسلمانی و حق مجاورت ولایت از گردن خویش بیرون کردم. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 349 ). آتش اندر نیستانی افتد، هرچه خشک باشد بسوزد و از جهت مجاورت خشک ، بسیارتر نیز بسوزد. ( سیاست نامه ). من کاره شده ام مجاورت شتربه را. ( کلیله و دمنه ). به مجاورت شیر آن همه نعمت و آسایش منغص بود. ( کلیله و دمنه ). در آبگیری دوبط و سنگ پشتی... بحکم مجاورت دوستی و مصادقت داشتند. ( کلیله و دمنه ). مگر موشی در مجاورت ایشان خانه داشت حاضر بود مفاوضات هردو بشنید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 230 ). اجناس وحوش و طیور... از مجاورت نیاز و ناکامی رخت اقامت به ساحت آن منشاء خصب و راحت آورده. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 260 ). غراب هم از مجاورت طوطی به جان آمده بود. ( گلستان ). پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر... و تفرج بلدان و مجاورت خلان. ( گلستان ).
آرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرم است.
سعدی.
|| مقیم شدن در مکانی مقدس : و به ترخیص حضرت نادری مجاورت آستان عرش بنیان را اختیار و در آن اوان در آنجا می بود. ( مجمل التواریخ گلستانه ).

مجاورة. [ م ُ وَ رَ ] ( ع مص ) با کسی همسایگی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). همسایگی کردن. جِوار. جُوار. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج )( از اقرب الموارد ). || اعتکاف کردن در مسجد. ( تاج المصادر بیهقی ). به اعتکاف نشستن در مسجد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). به اعتکاف نشستن در مزگت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مجاورت شود. || در زنهار کسی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

مجاورة. [ م ُوِ رَ ] ( ع ص ) مؤنث مُجاوِر. رجوع به مجاور شود.
- زاویتین مجاورتین ؛ دو زاویه مجاور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). دو زاویه هنگامی مجاورند که یک ضلع مشترک داشته باشند. و رجوع به زاویه در همین لغت نامه شود.

مجاورت . [ م ُ وَ / وِ رَ ] (ع مص ) مجاورة. رجوع به مجاورة شود. || (اِمص ) همسایگی و درنزدیکی . (ناظم الاطباء). قرب و همسایگی . (غیاث ). نزدیکی . جوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نخواهم که بیش خونی ریخته شود، حق مسلمانی و حق مجاورت ولایت از گردن خویش بیرون کردم . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 349). آتش اندر نیستانی افتد، هرچه خشک باشد بسوزد و از جهت مجاورت خشک ، بسیارتر نیز بسوزد. (سیاست نامه ). من کاره شده ام مجاورت شتربه را. (کلیله و دمنه ). به مجاورت شیر آن همه نعمت و آسایش منغص بود. (کلیله و دمنه ). در آبگیری دوبط و سنگ پشتی ... بحکم مجاورت دوستی و مصادقت داشتند. (کلیله و دمنه ). مگر موشی در مجاورت ایشان خانه داشت حاضر بود مفاوضات هردو بشنید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 230). اجناس وحوش و طیور ... از مجاورت نیاز و ناکامی رخت اقامت به ساحت آن منشاء خصب و راحت آورده . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 260). غراب هم از مجاورت طوطی به جان آمده بود. (گلستان ). پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر ... و تفرج بلدان و مجاورت خلان . (گلستان ).
آرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرم است .

سعدی .


|| مقیم شدن در مکانی مقدس : و به ترخیص حضرت نادری مجاورت آستان عرش بنیان را اختیار و در آن اوان در آنجا می بود. (مجمل التواریخ گلستانه ).

فرهنگ عمید

۱. همسایگی کردن با کسی، در جوار کسی یا جایی به سر بردن.
۲. همسایگی.

فرهنگستان زبان و ادب

{contiguity} [روان شناسی] رخداد هم زمان یا هم مکان محرک ها

پیشنهاد کاربران

فکر کنمسردی هوا باشه

همسایگی

مُجاوِرَت
کاربُردِ دینی : آستانه گُزینی
مُجاوِر
کاربُردِ دینی : آستانه گَزین

نزدیکی


کلمات دیگر: