بی کار کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
سست کردن، غیر فعال کردن، ناکنش ور ساختن، بی کار کردن
فرهنگ فارسی
عزل کردن . معزول کردن . از کار برداشتن . از عمل پیاده کردن .
لغت نامه دهخدا
بی کار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عزل کردن. معزول کردن. ( از یادداشت مؤلف ). از کار برداشتن. از عمل پیاده کردن.
کلمات دیگر: