کلمه جو
صفحه اصلی

بی گذشت

فارسی به انگلیسی

hard, inexorable, relentless, rigid, stern, strait-laced, uncharitable, uncompromising, unforgiving, unsparing, unyielding


مترادف و متضاد

intolerant (صفت)
متعصب، بی گذشت، زیر بار نرو

illiberal (صفت)
کوته فکر، بی گذشت، مخالف اصول ازادی

uncharitable (صفت)
بی رحم، بی گذشت، سخت گیر در قضاوت، بی سخاوت

ungenerous (صفت)
خسیس، پست، لئیم، بی گذشت، بی سخاوت

فرهنگ فارسی

بی اغماض . کم عفو . که هیچ عفو و اغماض ندارد دشمنی بی گذشت داریم . آدمی بی گذشت است .

لغت نامه دهخدا

بی گذشت.[ گ ُ ذَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + گذشت ) بی اغماض. کم عفو. که هیچ عفو و اغماض ندارد: دشمنی بی گذشت داریم. آدمی بی گذشت است. ( یادداشت مؤلف ). || مردی بی گذشت ؛ بخیل. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به گذشت شود.


کلمات دیگر: