having no nourishment
بی قوت
فارسی به انگلیسی
weak, powerless
مترادف و متضاد
ضعیف، سست، بی تکیه، بی صدا، بی قوت، مربوط به سستی و بی قوتی
خسیس، بی قوت، فقیر، تنگ چشم
فرهنگ فارسی
بی غذا . بی خوراک
لغت نامه دهخدا
بی قوت. [ ق ُوْ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + قوّت ) بی زور. ضعیف : این شتر قوی لاغر است وبی قوت. ( انیس الطالبین ص 202 ). و رجوع به قوت شود.
بی قوت. ( ص مرکب ) ( از: بی + قوت ) بی غذا. بی خوراک.
بی قوت. ( ص مرکب ) ( از: بی + قوت ) بی غذا. بی خوراک.
بی قوت . (ص مرکب ) (از: بی + قوت ) بی غذا. بی خوراک .
بی قوت . [ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + قوّت ) بی زور. ضعیف : این شتر قوی لاغر است وبی قوت . (انیس الطالبین ص 202). و رجوع به قوت شود.
کلمات دیگر: