غمگساری. [ غ َ گ ُ ] ( حامص مرکب ) دفع ملالت و دلتنگی. ( ناظم الاطباء ) . گساردن غم. غمخواری. غمزدایی. دلداری و دلجویی :
هرچند که غمگین بود نخواهد
از پشه خردمند غمگساری.
ناصرخسرو.
غمگساری در ابر میجویم
برق او دید هم نمی شاید.
خاقانی.
در جهان هیچ سینه بیغم نیست
غمگساری ز کیمیا کم نیست.
خاقانی.
هرچند که غمگین بود نخواهد
از پشه خردمند غمگساری.
ناصرخسرو.
غمگساری در ابر میجویم
برق او دید هم نمی شاید.
خاقانی.
در جهان هیچ سینه بیغم نیست
غمگساری ز کیمیا کم نیست.
خاقانی.