کلمه جو
صفحه اصلی

مخذل

فرهنگ فارسی

بر خذلان گذارنده

لغت نامه دهخدا

مخذل. [ م ُ ذِ ] ( ع ص ) مقیم گردیده برای تفقد بچه خود. ظبیة مخذل ؛ ماده آهوی مقیم برای تفقد و نگاهداری بچه خود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به اخذال شود.

مخذل. [ م ُ خ َذْ ذِ ] ( ع ص ) بر خذلان گذارنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که سبب می شود خذلان...میان دوستان و کسان خود را. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخذیل شود. || حقیر و ذلیل کننده. || ترکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مخذل . [ م ُ خ َذْ ذِ ] (ع ص ) بر خذلان گذارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که سبب می شود خذلان ...میان دوستان و کسان خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخذیل شود. || حقیر و ذلیل کننده . || ترکننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


مخذل . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) مقیم گردیده برای تفقد بچه ٔ خود. ظبیة مخذل ؛ ماده آهوی مقیم برای تفقد و نگاهداری بچه ٔ خود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اخذال شود.


پیشنهاد کاربران

ترساننده از جنگ


کلمات دیگر: