کامروا عاقبت بخیر
کام انجام
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کام انجام. [ اَ ] ( ص مرکب ) کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب. کامران.
- کام انجامی ؛ کامروائی. کامیابی. کامرانی.و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. ( چهارمقاله ).
- کام انجامی ؛ کامروائی. کامیابی. کامرانی.و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. ( چهارمقاله ).
کلمات دیگر: