( صفت ) تابنده با حرارت بسیار : بجشن همایون میمون تو چو گشت آفتاب از حمل گرمتاب ... ( سوزنی )
گرم تاب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گرمتاب. [ گ َ ] ( نف مرکب ) تابنده با حرارت بسیار. تابنده گرم :
بجشن همایون میمون تو
چو گشت آفتاب از حمل گرمتاب
همائی شود عدل تو کز هوا
شود سایه دار سر شیخ و شاب.
بجشن همایون میمون تو
چو گشت آفتاب از حمل گرمتاب
همائی شود عدل تو کز هوا
شود سایه دار سر شیخ و شاب.
سوزنی.
کلمات دیگر: