کلمه جو
صفحه اصلی

مبتلی

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آزمایش شده . ۲ - گرفتار بلا گرفتار : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام ... ۳ - معتاد : مبتلا بکشیدن تریاک .
آزماینده

لغت نامه دهخدا

مبتلی. [ م ُ ت َ لا ] ( ع ص ) به بلاگرفتارشونده . ( آنندراج ). || مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. ( ناظم الاطباء ). گرفتار بلا. گرفتار. ( فرهنگ فارسی معین ) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. ( انوار سهیلی ).

مبتلی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) آزماینده. || حقیقت دریابنده. ( از منتهی الارب ). و آنکه تحقیق میکند. ( ناظم الاطباء ). || خبر پرسنده. ( از منتهی الارب ). آنکه خبر می پرسد. ( ناظم الاطباء ). || اختیارکننده. ( از منتهی الارب ). || آنکه سوگند میخورد. ( ناظم الاطباء ).

مبتلی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آزماینده . || حقیقت دریابنده . (از منتهی الارب ). و آنکه تحقیق میکند. (ناظم الاطباء). || خبر پرسنده . (از منتهی الارب ). آنکه خبر می پرسد. (ناظم الاطباء). || اختیارکننده . (از منتهی الارب ). || آنکه سوگند میخورد. (ناظم الاطباء).


مبتلی . [ م ُ ت َ لا ] (ع ص ) به بلاگرفتارشونده . (آنندراج ). || مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی . (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین ) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام . (انوار سهیلی ).



کلمات دیگر: