کلمه جو
صفحه اصلی

مبخله

فرهنگ فارسی

آنکه سبب بخل گردد

لغت نامه دهخدا

( مبخلة ) مبخلة. [ م َ خ َ ل َ ] ( ع ص ) سبب بخل و منه الولد محببة مبخلة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ) . آن که سبب بخل و زفتی گردد و شخص را بزفتی بخواند. و منه الولد محببة مبخلة. ( ناظم الاطباء ).

مبخلة. [ م َ خ َ ل َ ] (ع ص ) سبب بخل و منه الولد محببة مبخلة. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) . آن که سبب بخل و زفتی گردد و شخص را بزفتی بخواند. و منه الولد محببة مبخلة. (ناظم الاطباء).


پیشنهاد کاربران

مَبْخَلَة : [بخل]: آنچه و آنکه به بخل دعوت کند و بر آن وادار نماید؛ �الولدُ مَبْخَلَةٌ� : آن فرزند موجب بخل است.


کلمات دیگر: