سروری کردن مسلط شدن
کامگاری کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کامگاری کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سروری کردن. مسلط شدن :
خورشها فرستید و یاری کنید
نه بر ما همی کامگاری کنید.
به من بر مگر، کامگاری کنند.
برین طبع من کامگاری کند.
برین دشمنان کامگاری کنید.
چو کامش رسد، کامگاری کند.
خورشها فرستید و یاری کنید
نه بر ما همی کامگاری کنید.
فردوسی.
که پیش من آیند و خواری کنندبه من بر مگر، کامگاری کنند.
فردوسی.
اگر بخت یکباره یاری کندبرین طبع من کامگاری کند.
فردوسی.
به گردنکشان گفت یاری کنیدبرین دشمنان کامگاری کنید.
فردوسی.
زبان به که او کامداری کندچو کامش رسد، کامگاری کند.
نظامی.
کلمات دیگر: