کلمه جو
صفحه اصلی

لخاء

لغت نامه دهخدا

لخاء. [ ل َ ] ( ع اِ ) لخی ً. ( منتهی الارب ). دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || ( ص ) شرم آبناک فراخ زن. ( منتهی الارب ).

لخاء. [ ل ِ ] ( ع اِ، اِمص ) نان تر نهاده ( یعنی خیس کرده ) یا ترنهادگی نان. ( منتهی الارب ).

لخاء. [ ل ِ ] ( ع مص ) با هم دوستی کردن.ملاخاة. || خلاف ورزیدن. || با هم نرمی کردن. || آسان فراگرفتن کار. || برافژولیدن بر یکدیگر. || دروغ گفتن. || به دروغ آراستن سخن را. || نمامی کردن. ( منتهی الارب ) ( از لغات اضداد است ).

لخاء. [ ل َ ] (ع اِ) لخی ً. (منتهی الارب ). دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک فراخ زن . (منتهی الارب ).


لخاء. [ ل ِ ] (ع اِ، اِمص ) نان تر نهاده (یعنی خیس کرده ) یا ترنهادگی نان . (منتهی الارب ).


لخاء. [ ل ِ ] (ع مص ) با هم دوستی کردن .ملاخاة. || خلاف ورزیدن . || با هم نرمی کردن . || آسان فراگرفتن کار. || برافژولیدن بر یکدیگر. || دروغ گفتن . || به دروغ آراستن سخن را. || نمامی کردن . (منتهی الارب ) (از لغات اضداد است ).



کلمات دیگر: