صفحه اصلی
ناظری کردن
بستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - نظارت کردن مراقبت کردن ۲ - مباشرت کردن کارگزاری کردن .
لغت نامه دهخدا
ناظری کردن. [ ظِ ک َ دَ ] ( ص مرکب ) ناظر شدن. مباشرت. کارگزاری. رجوع به ناظر و ناظری شود.
کلمات دیگر: