مبارک باد گفتن
مبارکباد کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مبارکباد کردن. [ م ُ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مبارکباد گفتن. تهنیت گفتن :
تا تو ای دلبر به شاگردی کله دوزی شدی
کرد بر استاد تو دولت مبارکباد تو.
بیا ای غم به مرگ نو مبارکباد کن ما را.
که عید ماتمی را تهنیت نیست.
آسمان بر هجر جانسوزی مبارک باد کرد
تا تو ای دلبر به شاگردی کله دوزی شدی
کرد بر استاد تو دولت مبارکباد تو.
سوزنی.
دلم باردگر لاف غلامی میزند جایی بیا ای غم به مرگ نو مبارکباد کن ما را.
امیرشاهی سبزواری ( از آنندراج ).
مبارکباد وصلم گو مکن چرخ که عید ماتمی را تهنیت نیست.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
شوق طوفان خیز اشکی در کنار دیده ریخت آسمان بر هجر جانسوزی مبارک باد کرد
واله هروی ( از مجموعه مترادفات ص 319 ).
کلمات دیگر: