مجست. [ م َ ج َ ] ( اِ ) تبدیلی از «مجس » یا مخفف «مجسة» و آن موضعی است از نبض بیمار که طبیب دست بر آن نهد و شاید مقصود «مجسطی » باشد و آن کتاب هیئت بطلمیوس است. ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ) :
به جواب گفت این خو که تو داری ای جفاگر
نه سقیم ماند اینجا نه طبیب و نه مجستی.
مجسة. [ م َ ج َس ْ س َ ] ( ع اِ ) جای انگشت نهادن طبیب از دست بیمار. ج ، مجاس و در مثل است : افواهها مجاسها؛ یعنی دهنهای شتران و یا حنکهای آنها جای لمس کردن آنهاست زیرا که شتر هر گاه بسیار علف خورد بینندگان بمجرد دیدن ، فربهی آن دریابند و احتیاج به سودن دست ندارند و این مثل را درچیزهای ظاهری گویند که از امور باطنی خبر می دهند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). جایی که طبیب انگشت نهد و لمس کند. ( از اقرب الموارد ). محل نبض :... آب محبان از دیده مشاهده کنند مجسه بوقلمون عشق دیگرگون است و امارت علت عشق از آب دیده و آتش سینه است نه از رنگ و آبگینه. ( مقامات حمیدی مقامه 15 ). از خانه بیرون آمد تفحص کنان که طبیب عشق را دکان کدام است تا تفسره درد و مجسه وجد بدو نمایم. ( سندبادنامه ص 184 ). و رجوع به مجس شود.
- فلان ضیق المجسة ؛ یعنی فلان تنگدل است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
به جواب گفت این خو که تو داری ای جفاگر
نه سقیم ماند اینجا نه طبیب و نه مجستی.
( کلیات شمس ایضاً ).
مجسة. [ م َ ج َس ْ س َ ] ( ع اِ ) جای انگشت نهادن طبیب از دست بیمار. ج ، مجاس و در مثل است : افواهها مجاسها؛ یعنی دهنهای شتران و یا حنکهای آنها جای لمس کردن آنهاست زیرا که شتر هر گاه بسیار علف خورد بینندگان بمجرد دیدن ، فربهی آن دریابند و احتیاج به سودن دست ندارند و این مثل را درچیزهای ظاهری گویند که از امور باطنی خبر می دهند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). جایی که طبیب انگشت نهد و لمس کند. ( از اقرب الموارد ). محل نبض :... آب محبان از دیده مشاهده کنند مجسه بوقلمون عشق دیگرگون است و امارت علت عشق از آب دیده و آتش سینه است نه از رنگ و آبگینه. ( مقامات حمیدی مقامه 15 ). از خانه بیرون آمد تفحص کنان که طبیب عشق را دکان کدام است تا تفسره درد و مجسه وجد بدو نمایم. ( سندبادنامه ص 184 ). و رجوع به مجس شود.
- فلان ضیق المجسة ؛ یعنی فلان تنگدل است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).