راه نمودن . ارشاد . دلالت . هدایت
ره نمودن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ره نمودن. [ رَه ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] ( مص مرکب ) راه نمودن. ارشاد. دلالت. هدایت. راهنمایی کردن. رهنمون بودن. ( یادداشت مؤلف ) :
خدایم سوی آل اوره نمود
که حبل خدایست خیرالرجال.
خدایم سوی آل اوره نمود
که حبل خدایست خیرالرجال.
ناصرخسرو.
بدین ره که رفتی مرا ره نمای.( بوستان ).
رجوع به راه نمودن و مترادفات کلمه شود.پیشنهاد کاربران
راهنمایی کردن، راه را نشان دادن، هدایت کردن
کلمات دیگر: