صوغ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صوغ. [ ص َ ] ( ع مص ) ( اصطلاح علم صرف ) عبارتست از گرفتن ماده اصلی و تصرف کردن در آن ماده به ایجاد هیأت و شکلی و افزودن و قائل شدن معنی برای آن ماده بنحوی که اصل ماده اش باقی ماند، در صورتی که معنی اصل در فرع باشد، چنانکه در ساختن ظرف و اقسام زیور از طلا. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
صوغ. ( ع اِ ) پرنده ای است رنگ آن سیاه و سفید آمیخته و سینه آن سرخ بیشتر به درختان و سبزه رو آورد. ( صبح الاعشی ج 2 ص 64 ).
صوغ . (ع اِ) پرنده ای است رنگ آن سیاه و سفید آمیخته و سینه ٔ آن سرخ بیشتر به درختان و سبزه رو آورد. (صبح الاعشی ج 2 ص 64).
صوغ . [ ص َ ] (ع مص ) (اصطلاح علم صرف ) عبارتست از گرفتن ماده ٔ اصلی و تصرف کردن در آن ماده به ایجاد هیأت و شکلی و افزودن و قائل شدن معنی برای آن ماده بنحوی که اصل ماده اش باقی ماند، در صورتی که معنی اصل در فرع باشد، چنانکه در ساختن ظرف و اقسام زیور از طلا. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
صوغ . [ ص َ ] (ع مص ) فرورفتن آب بزمین . || نانخورش در نان فرورفتن . || آفریدن خدای کسی را. (منتهی الارب ). آفریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || آماده کردن چیزی را بر مثال راست . (منتهی الارب ). مهیا ساختن آنرا بر مثال مستقیم . (اقرب الموارد). || در کالبد ریختن چیز گداخته را. (منتهی الارب ). || زرگری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || دروغ بستن و آراستن آنرا. (منتهی الارب ). || آسان به گلو درشدن شراب . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). سوغ . || (ص ، اِ) همسال . همزاد. || همانند. مثل . (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۲. ریختن هرچیز گداخته در قالب.
۳. آفریدن.
۴. ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص.
۵. (اسم ) مثل، مانند، همانند.