( اسم ) صفا صفوت مقابل کدورت .
صفاوت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صفاوت. [ ص ُ وَ ] ( ع اِمص ) فعالة است از صفو. ضد کدر. ( معجم البلدان ) :
دل تو با صفاوت عقل است
تن تو در لطافت جانست.
چند صفت پرسی از صفای صفاهان.
صفاوة. [ ص ُ وَ] ( اِخ ) عمرانی گوید: موضعی است. ( معجم البلدان ).
دل تو با صفاوت عقل است
تن تو در لطافت جانست.
مسعودسعد.
مستمعی گفت هان صفاوت بغدادچند صفت پرسی از صفای صفاهان.
خاقانی.
صفاوة. [ ص ُ وَ] ( اِخ ) عمرانی گوید: موضعی است. ( معجم البلدان ).
صفاوت . [ ص ُ وَ ] (ع اِمص ) فعالة است از صفو. ضد کدر. (معجم البلدان ) :
دل تو با صفاوت عقل است
تن تو در لطافت جانست .
مستمعی گفت هان صفاوت بغداد
چند صفت پرسی از صفای صفاهان .
دل تو با صفاوت عقل است
تن تو در لطافت جانست .
مسعودسعد.
مستمعی گفت هان صفاوت بغداد
چند صفت پرسی از صفای صفاهان .
خاقانی .
فرهنگ عمید
پاک و بی ریا بودن.
کلمات دیگر: