زخم خورده
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه جراحت بر وی وارد آمده مجروح .
لغت نامه دهخدا
زخم خورده. [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. ( از ناظم الاطباء ). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده :
بگرفتندمرو را در حال
کرد ازو میر زخم خورده سوال.
دفن کردیم و زخم خورده نمرد.
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
کآمد از زخم خورده رنجور.
پیچید چو مار زخم خورده.
بگرفتندمرو را در حال
کرد ازو میر زخم خورده سوال.
سنائی ( حدیقه ).
بسکه در خاک تندرستان رادفن کردیم و زخم خورده نمرد.
سعدی ( گلستان ).
غم نیست زخم خورده راه خدایرادردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
ناگهان ناله ای شنید از دورکآمد از زخم خورده رنجور.
نظامی.
غلطید چو آب خسته کرده پیچید چو مار زخم خورده.
نظامی.
فرهنگ عمید
زخمی، مجروح، آن که زخم و جراحت به بدنش وارد شده.
پیشنهاد کاربران
زخم خورده: ضرب دیده.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۴۳۲ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۴۳۲ ) .
کلمات دیگر: