( صفت ) معمر سالدیده پیر .
سالدار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سالدار. ( نف مرکب ) معمر و سالدیده و پیر. ( ناظم الاطباء ). معمّر. پیر. ( استینگاس ). سالمند. مسن. رجوع به سال شود.
فرهنگ عمید
سالمند، سال دیده، پیر.
پیشنهاد کاربران
سدرالدار زبان لری بختیاری به معنی
مسن. پیر
کسی که سالهای زیادی عمر کرده
مسن. پیر
کسی که سالهای زیادی عمر کرده
کلمات دیگر: