کلمه جو
صفحه اصلی

شخال

فارسی به انگلیسی

scratch


لغت نامه دهخدا

شخال. [ ش َ ] ( اِمص ، اِ ) شخا باشد که خراش و خلیدن است. ( برهان ). خراش و ریش. ( فرهنگ سروری ) ( از رشیدی ). || فروریختن چیزی است به جایی. ( برهان ).

شخال. [ ش ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گورک سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. دارای 129 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، توتون و حبوبات است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

شخال . [ ش َ ] (اِمص ، اِ) شخا باشد که خراش و خلیدن است . (برهان ). خراش و ریش . (فرهنگ سروری ) (از رشیدی ). || فروریختن چیزی است به جایی . (برهان ).


شخال . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورک سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. دارای 129 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، توتون و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

خراش.


کلمات دیگر: