شبان هنگام وقت شب عشائ .
شباهنگام
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شباهنگام. [ ش َ هََ / هَِ ]( اِ مرکب ، ق مرکب ) شبان هنگام. وقت شب. عشاء. ( مقدمه التفهیم ص قسط ). در شب. هنگام و وقت شب. ( ناظم الاطباء ) : شباهنگام نو پدید آید به اول ماه. ( التفهیم ). پدید آیند به مغرب شباهنگام. ( التفهیم ).
شباهنگام کآهوی ختن کرد
ز ناف مشک خود خور را رسن کرد.
رسیدی آفتابش بر سر کوه.
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.
شباهنگام کآهوی ختن کرد
ز ناف مشک خود خور را رسن کرد.
نظامی.
شباهنگام کز صحرای اندوه رسیدی آفتابش بر سر کوه.
نظامی.
شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.
نظامی.
فرهنگ عمید
هنگام شب، وقت شب، شبانگاه، شبان هنگام.
پیشنهاد کاربران
هوالعلیم
شباهنگام:
زمانِ شب ، شامگاه
شباهنگام:
زمانِ شب ، شامگاه
وقت شب
کلمات دیگر: