شب پره خفاش .
شبیازه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شبیازه. [ ش َ زَ / زِ ] ( اِ مرکب ) شب پره. مرغ عیسی. ( از برهان قاطع ). خفاش. مرغک شب پرک. حافظ اوبهی گوید: خربیو از مرغ شب پره بود که به روز نتواند پرد و آن را شبیازه گویند و به آذربایجان مشکین پر گویند :
تو شب آیی نهان بوی همه روز
همچنانی یقین که شبیازه.
ببیند چو شبیازه در آفتاب.
تو شب آیی نهان بوی همه روز
همچنانی یقین که شبیازه.
فرالاوی.
دل خیره در رای فرهنگ یاب ببیند چو شبیازه در آفتاب.
اسدی.
و شکل مرغ ( مرغ علیا ) مفسران گفتند شبیازه بود. ( تفسیر ابوالفتوح ، ج 2 ص 244 ).فرهنگ عمید
= خفاش
کلمات دیگر: