۱ - تشت . ۲ - یکی از آلات موسیقی . یا طشت بلند . آسمان . یا طشت نه سوراخ . یکی از لوازم آتشگاه . یا طشت و خایه . تشت و خایه . یا طشت کسی از بام افتادن . راز وی فاش شدن رسوا شدن او .
طست
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طست. [ طَ ] ( معرب ، اِ ) تشت. و هو طَس ، ابدل احدی السینین تاء للاستثقال ، فاذا جمعت او صغرت ، ردت السین لانک فصلت بینهما بواو او الف او یاء، فقلت طسوس و طساس فی الجمع و طسیس فی التصغیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طشت ؛ سیطل. طست. فارسی معرب. ( جمهره ابن درید از سیوطی در المزهر ). و اصل آن تشت است :
نگه کن سحرگاه بر طست سیمین
به زر اندرون دُرّشهوار دارد.
طست. [ طَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش بزمان شهرستان ایرانشهر در 5هزارگزی جنوب بزمان و 6هزارگزی باختر راه مالرو ایرانشهر به بزمان. کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی با 75 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
طسة. [ طَس ْ س َ / طِس ْ س َ ] ( معرب ، اِ ) تشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طَس . طَسْت. طشت.
نگه کن سحرگاه بر طست سیمین
به زر اندرون دُرّشهوار دارد.
ناصرخسرو.
و رجوع به کتاب المعرب جوالیقی ص 86، 193، 221 شود.طست. [ طَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش بزمان شهرستان ایرانشهر در 5هزارگزی جنوب بزمان و 6هزارگزی باختر راه مالرو ایرانشهر به بزمان. کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی با 75 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
طسة. [ طَس ْ س َ / طِس ْ س َ ] ( معرب ، اِ ) تشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طَس . طَسْت. طشت.
طست . [ طَ ] (اِخ ) دهی است از بخش بزمان شهرستان ایرانشهر در 5هزارگزی جنوب بزمان و 6هزارگزی باختر راه مالرو ایرانشهر به بزمان . کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی با 75 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و خرما و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
طست . [ طَ ] (معرب ، اِ) تشت . و هو طَس ّ، ابدل احدی السینین تاء للاستثقال ، فاذا جمعت او صغرت ، ردت السین لانک فصلت بینهما بواو او الف او یاء، فقلت طسوس و طساس فی الجمع و طسیس فی التصغیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طشت ؛ سیطل . طست . فارسی معرب . (جمهره ٔ ابن درید از سیوطی در المزهر). و اصل آن تشت است :
نگه کن سحرگاه بر طست سیمین
به زر اندرون دُرّشهوار دارد.
و رجوع به کتاب المعرب جوالیقی ص 86، 193، 221 شود.
نگه کن سحرگاه بر طست سیمین
به زر اندرون دُرّشهوار دارد.
ناصرخسرو.
و رجوع به کتاب المعرب جوالیقی ص 86، 193، 221 شود.
فرهنگ عمید
= طشت
طشت#NAME?
جدول کلمات
تشت ، لگن
کلمات دیگر: