فروشنده دانش
دانش فروش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دانش فروش. [ ن ِ ف ُ ] ( نف مرکب ) فروشنده دانش. عالم. فیض بخش. دانشمند :
بیامد یکی مردمزدک بنام
سخنگوی و با دانش و رای و کام
گرانمایه مردی و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش.
بدو گفت کای مرد دانش فروش.
بیامد یکی مردمزدک بنام
سخنگوی و با دانش و رای و کام
گرانمایه مردی و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش.
فردوسی.
همی گفت و خاقان بدو داده گوش بدو گفت کای مرد دانش فروش.
فردوسی.
|| فضل فروش. که تظاهر بدانش و علم کند. که دانش خود برخ دیگران کشد.فرهنگ عمید
۱. فروشندۀ دانش، عالم، دانشمند.
۲. کسی که علم و دانش خود را به رخ دیگران بکشد، فضل فروش.
۲. کسی که علم و دانش خود را به رخ دیگران بکشد، فضل فروش.
کلمات دیگر: